از تهران تا لندن

داستانی در مورد چند جوان ایرانی که در لندن با هم اشنا میشوند و با هم زندگی میکنند

از تهران تا لندن

داستانی در مورد چند جوان ایرانی که در لندن با هم اشنا میشوند و با هم زندگی میکنند

فصل اول-قسمت دوم

قسمت دوم

 

جواد در خانه در حال حرف زدن با تلفن هست

جواد: مامان واسه چی زودتر بهم نگفتی؟...اخه یعنی چی یه دفعه ای شد؟...من الان این میاد اینجا چی کارش کنم؟...خوب بگو مامان خودش یه جا واسش پیدا کنه... دادششم که باشم من اینجا هم خونه ای دارم نمیتونم بیارمش پیش خودم...لاالله الا الله... باشه...کی پروازشه؟...چی؟ 5 صبح؟...صبر کن ببینم...5 ساعت و نیم از تهران تا لندن راه این جا هم 3 ساعت و نیم با تهران اختلاف ساعت دارن...میشه ساعت.....مامان گوشی...کوروش

کوروش: هان؟

جواد: خواهرم فردا 5 صبح پروازش داره میاد لندن ساعت چند میرسه اینجا؟

کوروش:ساعت 7 صبح به وقت اینجا

جواد: مامان 7 میرم دنبالش...خودش کجاست؟...اوکی...به خاله شهره هم سلام برسون که این بچه اش همش مایه درد سر...خداحافط

کوروش: خواهرت داره میاد لندن؟

جواد: آره...شرمنده واقعا...خودم هم همین الان فهمیدم...ببین اگه برات مشکله و راحت نیستی خواهرم بیاد اینجا من میگردم یه جا دیگه پیدا میکنم اصلا مسئله ای نیست

کوروش: نه نه...تو الان داشتی میگفتی مامانش و بچه اش و اینا...اون وقت این چه جور خواهری که بچه یکی دیگست

جواد: هان؟حرف های من و گوش میدادی؟

کوروش: خوب چی کار کنم ... ایناها هدفن هم تو گوشم بود ولی اینقدر بلند حرف میزنی کیا هم از اون ور شهر صداتو میشنوه

جواد: ا...یعنی اینقدر بلند حرف میزنم؟

کوروش: نه حالا جدی قضیه خواهرت چیه؟

جواد: هووووووو...درست در مورد خواهرم حرف بزنااا...قضیه اش طولانیه...بیخیال

کوروش: بگو دیگه بابا...مگه من و تو این حرفا رو داریم

جواد: باشه...فقط قول بده به هیچ کس نگی

کوروش: قول

جواد: من بابام سه تا زن داره

کوروش: چی؟ نه بابا...

و کوروش میزند زیر خنده

جواد: آره دیگه  اینجوریه...به کسی نگیاااا

در همین حال کیا از در وارد میشود

کوروش: بیا هی میگم بلند حرف نزن کیا هم از اون ور شهر حرفا تو میشنوه

کیا: سلام چه طورین؟ چی شده به چی می خندی

کوروش: سلام

جواد با نگاهش به کوروش اشاره میکند که چیزی به کیا نگوید

کوروش هم که در حال خندیدن است ادامه میدهد

کوروش: جواد باباش سه تا زن داره

جواد چپ چپ به کوروش نگاه میکند و به اتاقش میرود

کوروش هم با خنده ادامه میدهد

کوروش:خوب فکر کردم حرفاتو شنیده

کیا: چرا اذیتش میکنی؟

کوروش: کارش نداشتم که...بیا این آهنگ جدیده که روش دارم کار میکنم و گوش کن ببین چه طوره

کیا: نه راستش الان وقت ندارم...میخواستم برم عیادت کاترین گفتم اگه حال داری تو هم بیای بریم

کوروش: باشه بریم

در خانه باران و آدینه باران در حال خواندن کتاب درسی اش است و آدینه هم در حال لاک زدن دستش

آدینه: چی داری خر میزنی؟

باران: khar? Inja khari nist ke bezanam

آدینه: چی میخونی؟

باران: aha…ketab

آدینه هم چپ چپ به باران نگاه میکند

آدینه: دارم میبینم کتاب میخونی چه کتابی میخونی؟

باران: aha...quiz dastor zabane farsi daram…adine memorize nemisham… chi kar konam

آدینه:تقلب بنویس

باران: cheating ? no way…

آدینه: اوکی میل خودته...

باران دوباره شروع به خواندن میکند و آدینه هم به لاک زدن دستش ادامه میدهد

بعد از چند ثانیه باران با قیافه ای نالان بلند میشود و کنار آدینه مینشیند

باران: chejori cheating konam?

آدینه: مگه تا حالا تقلب نکردی؟

باران: sare exam be ye pesare javabe ye soalio goftam once…!!!

آدینه:خوت و میگم بابا...مثلا مطلب هایی که یادت میره رو یه جایی بنویس که بتونی سر جلسه امتحان ازشون استفاده کنی

باران: masalan koja?

آدینه: امممممممم...من یه بار سر یکی از امتحانام یه دامن پوشیدم جواب سوال ها رو هم رو رونم نوشتم سر جلسه یواشکی از زیر دامنم نگاه میکردم جواب و مینوشت...

باران: midoni ke man daman wear nemikonam

آدینه: اره...حیف شد...اخه سر جلسه وقتی دامنمو میزدم بالا که سوالا رو بنویسم مراقب فکر میکرد واسه اون دامنمو میزنم بالا امد دو سه تا سوالی که جوابشو ننوشته بودم و هم خودش بهم گفت... حالا تو میتونی کف دستت هم بنویسیشون

باران: plzzzzzzzzz do saat dige emtehanam shoro mishe bia komak

آدینه:باشه

در بیمارستان کوروش و کیا در حال حرکت در راه رو بیمارستان هستند تا به اتاق کاترین برسن

کوروش: مگه حلقه رو نمیخواستی پس بدی؟

کیا: یه ذره فکر کردم دیدم کاترین اون روز ممکنه ناراحت بوده یه چیزی گفته میخوا یه بار دیگه بهش پیشنهاد بدم

کوروش: پسر بیخیال...خودت و کوچیک نکن

آنها به کنار در اتاق میرسند که لای در باز است و ناگهان میبینند که کاترین در حال بوسیدن یک زن است

کوروش: wow... چه صحنه ای...عجب دوست دختر باحالی داری

کیا هم که مات و مبهوت  مانده در را باز میکند و وارد میشود

کیا: what’s going on here?

کاترین خودش را جمع میکند

کیا: what the hell was that?

کاترین هم با صدایی گرفته و لرزان جواب میدهد

کاترین: kia… I’m a lesbian

کیا: what?

کوروش: cool

کیا: کوروش میشه یه لحظه...

کیا: I don’t understand ,you are what?

کاترین:I release that it in couple month ago and I didn’t know how to tell you…I’m sorry

کیا هم که شکه شده سعی می کند از اتاق بیرون برود و مدام پشت سر هم تکرار میکند

کیا: lesbian…?!!!

وقتی از در خارج میشوند کوروش سرش را وارد اتاق میکند

کوروش:  can you two, kiss again…I want to watch it

کیا هم دست او را میکشد و از اتاق بیرون می آورد

بعد از چند ثانه خودش وارد اتاق میشود

کیا: lesbian…?!!!

و این بار کوروش او را بیرون می اورد

سر جلسه امتحان باران درحال نوشتن سولات است و چیزی به پایان امتحان نمانده باران دستش را برای پرسیدن سوال بالا می آورد

باران: ostad be bakhshid … cheghad time darim?

نگاه استاد به کف دست باران می افتد که تقلب نوشته

استاد: اولا که تایم نه و زمان...اینجا کلاس دستور زبان فارسیه...دوما پاش و پاشو وقت واسه شما تمومه

باران:why?...chera?

استاد: این چیه کف دستت؟

باران هم که متوجه شده است که استاد تقلب ها را دیده سریع دستش را مشت میکند

باران: nothing

استاد هم ورقه امتحانی باران را ازش میگیرد و باران میزند زیر گریه

استاد: تو که شاگرد خوبی بودی

باران هم سعی میکند جواب بدهد و عذرخواهی کند ولی گریه به او اجازه نمیدهد

استاد: ببینم کف دستت رو

باران هم کف دستش را به استاد نشان میدهد

استاد: هیچ کدوم از اینا که تو امتحان نیومده

استاد هم دلش برای باران سوخته ادامه میدهد

استاد: باشه اگه یه کاری بکنی تفلبت رو نادیده میگیرم

باران هم که از شدت گریه اش کم شده جواب میدهد

باران:ostad bebakhshida ma khodemono be nomre nemifroshim

استاد هم که خنده اش گرفته میگوید

استاد: نه ... فردا صبح یه بسته ای از ایران برام میاد من خودم نمیرسم برم تو برو برام بگیر

باران هم خیالش راحت شده و میگوید

باران: ostad har kari bekhadi mikonam faghat failam nakonid

استاد: برو دیگه جلو چشمم واینسا...تازه هرچی نمرت بشه ازش کم میکنم

باران: dastetun dard nakone ostad

و به طرف در کلاس میرود

استاد: اینجوری میخوای بری بستمو بگیری؟

باران:bale dige…chejori beram pas? Lebsam monaseb nist?

استاد: نخیر میگه میدونی ساعت چند میرسه که همینجوری داری میری؟

باران: saat chand mirese?

استاد:7 صبح فردا یادت نره ها

باران: na ostad…dastetun dard nakone sorry

و با استاد خداحافظی میکند و از کلاس خارج میشود

در خانه جواد و کوروش و کیا نشسته اند کوروش و جواد لبخندی شیطنت امیزی بر لب دارند و چند دقیقه همه فقط سکوت میکنند تا جواد میگوید

جواد: فرق یه لزبین با توپ بولینگ چیه؟

کوروش: تو توپ بولینگ فقط سه تا از انگشتات میره

و هر دو میخندند و کیا هم فقط آنها را نگاه میکند

جواد: میدونی یه لزبین خون آشام به یه لزبین خون آشام دیگه چی میگه؟

کوروش: میگه ماه بعد میبینمت

کیا هم به حالت قهر از خانه خارج میشود

کوروش: اقا نمیخوای بری بخوابی؟

جواد: نه چه طور مگه؟

کوروش: مگه فردا نمیخوای بری دنبال خواهرت

جواد: اره راست میگیا...اصلا یادم نبود

کوروش: اقا من رفتم بخوابم شب بخیر

جواد: شب خوش

صبح روز بعد در خانه باران و آدینه ساعت 6 باران با صدای ساعت از خواب بیدار میشود و به سمت دستشویی میرود بعد از شستن دست و صورتش برای درست کردن چایی به آشپزخانه میرود که ناگهان لیوان چایی از دستش می افتد و آدینه را از خواب بیدار میکند

آدینه: چی کار داری میکنی این وقت صبح

باران: vai…bebakhshid azizam az khab bidaret kardam

آدینه: اشکال نداره دیگه خودم هم باید الان از خواب بیدار میشدم...حالا چی شده امروز اینقدر زود از خواب بیدار شدی؟

باران: sare ghazie taghalobe diruz ab rikhtam ru gol

آدینه: تو نمیخواد ضرب المثل فارسی بگی...خوب رشته ات زبان فارسیه...آب ریختم رو گل نه...دست گل به آب دادم...حالا چی شده؟

باران: ostad fahmid cheating mikardam

آدینه: ا...حالا چرا صبح بیدار شدی؟

باران: goft beram az forodgah vasash ye bastes begiram taghalpobamo nadide migire

آدینه: خب...باز خوبه...ساعت چند؟

باران:7

آدینه: میخوای باهات بیام؟

باران: bale

آدینه: باشه وایسا امده شم بریم

در خانه کوروش و جواد ساعت 7 صبح جواد با صدای ساعتش از خواب بیدار میشود و از اتاق خارج میشود

کوروش: تو هنوز نرفتی؟

جواد: کجا؟

کوروش: خونه پسر شجا...دنبال خواهرت

جواد: خب گفت هفت میرسه دیگه

کوروش: اون وقت تو هم هفت از خواب پا شدی؟

جواد: آره دیگه

و کوروش هم به جواد خیره میشود

جواد: ااااااااااااااااااااا...هفت میرسه...دیر شد

و سریع به سمت اتاقش می دود تا لباس هایش را بپوشد

در فرودگاه باران و آدینه به سمت انبار میروند و بسته را میگیرند در حال برگشتن در راه رو میبینند که دختری با مو های مشکی و فرفری با روسری و مانتوای کهنه نشسته است

آدینه: این دختر رو این خیلی آشناست

باران: gedaei chizie…

آدینه: نه وایسا... اااااا...این پوپک...پوپک...!!!

پوپک هم سرش بلند میکند

پوپک: شما؟

آدینه: منم آدینه...

پوپک: آدینه؟!!!...آدینههههه

و بلند میشوند و هم را بغل میکنند

باران هم که حسودی اش شده بدون این که پوپک را بشناسد هر دو آنها را بغل میکند

باران:manam mikham…

آدینه: اینجا چی کار میکنی دختر؟

پوپک: والا پذیرش دانشگاه گرفتم اینجا امروز امدم الان هم منتظر دادشم هستم که بیاد دنبالم ولی هنوز نیومده

آدینه: خیلی خوشحال شدم دیدمت...شماره ای چیزی ازش داری؟

پوپک: یه شماره مبایل ازش دارم

آدینه: بیا زنگ بزن بهش

و مبایلش را به پوپک میدهد تا به جواد زنگ بزند

باران: mano moarefi nemikoni?

آدینه: آخ ...ببخشید ...پوپک باران...باران پوپک....پوپک از دوستای راهنماییمه...شبانه روز با هم بودیم

پوپک: خیلی خوشبختم

باران: me,too

آدینه: باران هم هم خونه ایمه خیلی دختر نازیه

پوپک: گوشی رو بر نمیداره

آدینه: بیا بریم خونه ما کلی میخوام باهات حرف بزنم حالا بعدن به داداشت هم زنگ میزنی

پوپک: باشه بریم

فصل اول-قسمت اول

قسمت اول

کیا به همراه دوست دخترش کاترین وارد رستورانی مجلل میشوند این طور که به نظر می آید کاترین از چیزی دلخور است و مدام با کیا حرف میزند ولی انگار حواس او جای دیگری است کیا به سمت پذیرش رستوران میرود

کیا: I booked a table (یک میز رزرو کرده بودم)

مسئول پذیرش: What's your name sir? (اسمتون چیه قربان)

کیا: kia ajdanian

مسئول پذیرش:32 sir (میز 32 قربان)

کیا به همراه کاترین به سمت میز 32 میروند و سر میز منشینند

کیا : so what did you say baby?( خوب عزیزم چی میگفتی)

کاترین هم شروع به غرغر کردن در مورد مادرش میکند که امروز صبح با هم دعوایشان شده است ولی کیا توجهی ندارد و حواسش به حلقه است که در زیر میز در دستش است و در همین حال و احوالات است که گارسن هندی به سر میز انها می آید

گارسن: What would you like mam? (خانم چی میل دارید؟)- با لحجه هندی

کاترین: mmm...takila gold plz (تکیلا گلد لطفا)

که ناگهان کیا وسط حرف کاترین میپرد و میگوید

کیا no no ... tow american champagne plz:  (نه نه ...دوتا شامپاین آمریکایی لطفا)

کاترین و گارسن از حرکت عجیب کیا تعجب میکنند استرس و سراسیمگی در صورت کیا موج میزند

بعد از رفتن گارسن کیا به بهانه دستشویی از پای میز بلند میشود و به دنبال گارسن میرود او حلقه ای را که برای خواستگاری از کاترین اماده کرده است را به گارسن میدهد و از او میخواهد که این حلقه را در شیشه شامپاین کاترین بیاندازد تا هنگامی که کاترین شماپاینش را میخورد حلقه را ببیند و کیا هم از او خواستگاری کند

گارسن هم از این کار کیا خوشش می اید و روی شانه کیا میزن و با لحجه هندی خود خطاب به او میگوید

گارسن: nice job sir...you are a good man...I hope every thing be alright  (کار قشنگی است قربان...شما مرد خوبی هستید...امیدوارم همه چی خوب پیش بره)

کیا : thank you

و کیا به سمت دست شویی میرود تا آبی به سر و صورتش بزند تا کمی از استرسش کاسته شود و بعد از چند دقیقه به سر میز بر میگردد

در همین حال که کاترین به غر غر هایش اضافه میشود گارسن به سر میز می آید و لیوان شامپاین حاوی حلقه را به کاترین و دیگری را به کیا میدهد و به او چشمکی معنا دار میزند

کاترین که ناراحت است بدون توجه به داخل لیوان آن را سر میکشد و قبل از این که کیا و گارسن بتوانند کاری کنند کل لیوان با حلقه داخل آن را سر میکشد

کیا دست هایش را برای گرفتن لیوان از کاترین دراز میکند ولی کار از کار گذشته است کاترین حلقه را خورده است

چشم های کاترین قلمبه ار حدقه بیرون میزند دهانش را باز میکند که بتواند نفس بکشد ولی نمی تواند کیا سریع به پشت کاترین میپرد تا با فشار دادن شکم او حلقه را از داخل گلویش به بیرون پرت کند ولی موفق نمی شود

تمام رستوران مات این صحنه شده اند

کیا یادش می اید که در یکی از کتاب های پزشکی اش خوانده بود در این جور مواقع باید با سوراخ کردن نای راه تنفسی را باز کند برای همین از گارسن درخواست خود کار میکند

گارسن که نمیداند در این وضعیت خودکار به چه کار می اید با عجله به دنبال خود کار میرود و بعد از چند ثانیه با چند مداد و خودکار به پیش کیا بر میگردد

کیا چپ چپ گارسن را نگاه میکند و یکی از خودکار ها را از او میگیرد و مغز ان را در می اورد

تا الان تقریبا چهره زیبا و سفید رنگ کاترین رو به خاکستری گذاشته است که با فرو کردن لوله خودکار در نای کاترین او شروع به نفس کشیدن میکند

چند دقیقه بعد امبولانسی برای بردن کاترین می آید و او را سوار میکند و میرود

یکی دو ساعت بعد کیا به رستورانی که جواد یکی از دوستان او در آن کار میکند میرود

با قیافه ای عبوس وارد میشود جواد که در حال دادن پیتزای یکی از مشتری ها است کیا را میبیند با لحجه فارسی و اشاره دست رو به همکارش استیو میکند و به او میگوید

جواد: استیو ... یو استند هیر ... ای گو ... اوکی؟

استیو هم که به ظاهر شاکی می اید ولی انگار از روی ناچاری مجبور است قبول کند سرش را به نشانه قبول کردن تکان میدهد و جواد به سمت کیا میرود تا دلیل ناراحتی او را بپرسد

جواد: چی شد دادش؟ نبینم اخمو باشی

کیا اهی میکشد و سرش را تکان می دهد

جواد: چی شده مگه ... کاترین نه گفته؟ فدا سرت ... خودم ده تا بهترش و واست گیر میارم اون هم همچین چومی نبود ... چی بود او شیر برنج اخه؟

کیا چپ چپ به جواد نگاه میکند

جواد هم که می فهمد انگار حرف خوبی نزده است سرش را می خواراند و سعی میکند حرفش را عوض کند

جواد : حالا شیر برنج هم که نه...خوب شیر برنج بود دیگه چی کار کنم...بابا بنال بینم...چرا قیافت این جوریه؟

کیا هم داستان را برای جواد تعریف میکند و می گوید که در بیمارستان کاترین به او جواب رد داده و گفته که این اتفاق خوش یومی برایش نبوده و دیگر حاضر نیست با او ازدواج کند و حلقه ای که در گلوی او گیر کرده بود و پزشکان ان را از گلوی او بیرون اورده بودند را به کیا پس داده است

بعد از این گفتگو جواد به کیا پیشنهاد می دهد که به بار happy castle که در نزدیکی خانه انها است بروند

چند دقیقه بعد وقتی جواد و کیا در حال خوردن آب جو هستند کوروش برادر دوقولوی کیا که اتفاقا هیچ شباهتی به هم ندارند با مو های بلند و ریش وارد میشود و به سمت آنها میرود

هنوز روی میز ننشسته است و سلام نکرده می گوید

کوروش: ترکه میره خواستگاری ازش میپرسن چه کاره ای ؟ روش نمیشه بگه قصاب میگه لوازم یدکی گوسفند دارم

و با خنده رو به جواد میکند و دستش را دراز میکند تا جواد هم بزند قدش و جواد هم با خنده همین کار را میکند و ادامه میدهد

 کوروش: حالا تو چی کاره ای اخوی؟

کیا با ناراحتی جواب میدهد: من لوازم یدکی ادم دارم میخوای بیمزه؟

کوروش: ا...جدی؟...خودت میدونی که من چی میخوام...از اون ها هم داری؟

کیا: هه...عوضی

کوروش: شانس اوردی حلقه رو قورت نداده ... نیست تو هم خیلی ولخرجی به خاطر پول حلقه هم که شده دیگه ازدواج نمی کردی

جواد:میگم کوروش البته اگه کاترین حلقه رو قورت داده بود کیا بهش مسهل میداد...این از حلقه نمی گذره

و دوباره میزند زیر خنده

کوروش: .خواستگاری هم بلد نیستی اخه...میخوای بهت خواستگاری یاد بدم؟

جواد:اره بابا کاری نداره که اولین کسی که از در امد تو برو ازش خواستگاری کن...

و شروع به خندیدن میکند

کوروش: حالا دیگه به این سرعت که نه...منم یه چیزی گفتم تو هم پریدی گرفتی؟

جواد: جون تو حال میده یه ذره میخنیدم طوری نمیشه

در همین زمان دو دختر زیبا یکی با مو های بلوند و دیگری با مو های مشکی وارد بار میشوند

جواد: اقا همینا راست کارتن پاشو...پاشو برو اینو بده بهشون بده به اون بلونده اون اول امد تو

کوروش: بابا روم نمیشه

جواد:یه شام مجانی مهمونه منی اگه این کار رو بکنی...او مشکیه هم عجب چیزه خوبیه ها...

کوروش هم که اسم شام مجانی رو میشنود بلند میشود و به سمت دختر ها میرود

دختری که با موی مشکی نشسته چپ چپ و با اخم به کوروش خیره شده و ان دختر دیگر با موهای بلوند بی توجه به کیا به حرف زدنش ادامه می دهد

وقتی کوروش به سر میز انها میرسد بدون هیچ مکسی رو به دختر با مو های بلوند میکند و جلوی او زانو میزند و حلقه را بسمتش دراز میکند و میگوید

کوروش: do you marry me?

و چشم هایش را از ترس سیلی که انتظارش را میکشد می بندد

در همین حال آن دو دختر مات و مبهوت کیا را نگاه میکنند

( 10 دقیقه پیش)

باران همان دختر بلوند در حال اماده شدن است تا با آدینه همان دختر اخمو مو مشکی که هم خانه ای او است برای خرید بیرون بروند

باران که دختری دو رگه ایرانی انگلیس است با لحجه انگلیسی خود به ادینه میگوید

باران: wait...wait...mizari yedone fal begiram

ادینه:ول کن...بیا بریم دوباره بارون میادا...

باران: no...vaisa dige

باران کتاب حافظی که روی میز است را بر میدارد و یک صفحه از ان را باز می کند و این شعر می آید

بحریست بحر عشق که هیچش کناره نیست    آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست

 هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود    در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

باران:in yani chi?

ادینه: یعنی خوبه

باران:estekhare yani chi?

آدینه: خواستگاری فک کنم...

باران:yani khastegari khobe?

ادینه:اره...بابا بیا ...دیر شد

بارن و آدینه از خانه به قصد خرید بیرون می آیند چند قدم که راه می روند باران شروع میشود

آدینه: اه...دیدی بارون گرفت

باران با لبخندی زیبا میگوید:baron khoobe ke...

چندقدم زیر باران راه میروند تا به بار happy castle میرسند

آدینه:بیا بریم این تو تا بارون بند بیاد الان میک آپم خراب میشه

باران و آدینه وارد بار میشوند و روی صندلی کنار پنجره میشینند

باران به بیرون نگاه میکند و با آدینه درباره این که خیلی باران را دوست دارد حرف میزند که میبیند آدینه با اخم به طرف دیگر نگاه میکند و وقتی رویش را بر میگرداند مردی را کنار خودش میبیند که کنار او زانو زده و با چشم های بسته از او میپرسد

do you marry me?

ناگهان باران بدون فکر کردن به جواب خواستگاری کوروش جواب مثبت میدهد

باران:yes..........yes......yes...yes yes yes... و با خوشحالی میخندد

و همه کسانی که در بار بودند شروع به دست زدن میکنند

و کیا و جواد و کوروش و آدینه با چهره های بهت زده به باران نگاه میکند

درحالی که همه متعجب بودند باران انگشتر را از کوروش میگیرد و انگشتش میکند و کوروش هم از همان جا رو به میز جواد و کیا میکند و با اشاره به کیا میگوید یاد بگیر جواد هم از روی میز خودشان با لبخند شیطنت آمیزی بلند میشود و به سمت میز باران میرود و در طول راه سعی میکند لبخندش را مخفی کند و چهره جدی به خود بگیرد وقتی به میز انها میرسد رو به باران میکند و میگوید

 جواد:وات د فاکینگ رانگ ویت یو...؟ یو ایون دونت نو هیم...ایت واز ا جوک

 در همین حال آدینه هم یک پس گردنی به کوروش میزند و میگوید

 آدینه:بچه پرو...

 باران:wo wo wo ....Fiancame ha...

کوروش که یک پس گردنی از آدینه خورده است رویش را به سمت آدینه برمیگرداند و در حالی که پشت سرش را میمالد رو به آدینه میکند و میگوید

 کوروش: صبر کن ببینم...شما ها ایرانی هستید؟

 و رویش را به سمت باران بر میگرداند آدینه هم یک پس گردنی دیگر به کوروش میزند

آدینه: پرو...

 کیا هم که همچنان پشت میز نشسته بود و به آب جو خوردنش ادامه میداد و نظاره گر ماجرا بود در حالی که از چهره اش مشخص بود کلی بهش خوش گذشته است به سر میز آدینه و باران رفت و با لبخندی رو به آدینه میکند و میگوید

 کیا:دوماد زنونه؟!!!

و او هم یک پس گردنی آرام به باران میزند

کیا:ببخشید ما رسممونه عروس و بعد از بله گفتن بزنیم...

باران هم که از این حرکت کوروش شکه شده بود بعد از گفتن این حرف از طرف کوروش قیافه اش بیشتر متعجب شد تا ناراحت ابرو هایش را بالا میبرد و چینی به پیشانی اش می اندازد و و به کوروش میگوید

باران:realy...?

کیا هم که از خنگی و سادگی باران خنده اش گرفته با قیافه ای جدی و به مسخره به باران جواب میدهد

کیا: reeeeeeeaaaaaaaly....!!!

و رو به کوروش میکند و میگوید : پسر نونت تو روغنه ها...خوب بلدی خواستگاری کنی

و در ادامه خطاب به آدینه میگوید نمیخوای بزاری عروس دوماد تنها با هم حرف بزنن؟

و این جمله با تایید جواد همراه میشود

جواد: راست میگه دیگه چرا چنبره انداختی رو زندگی اینا بزار زندگیشون و بکنن دیگه...یه آب جویی هم ما با هم میخوریم

و یواشکی از پشت کوروش دستش را به سمت کیا دارز میکند تا کیا هم بزند قدش... که در همین حال آدینه از جایش بلند میشود و دست باران را میگیرد و باران را کشان کشان از بار خارج میکند پسر ها هم که به نظر می آید کمی خوش گذرانده اند به سمت میزشان بر میگردند

کیا: کوروش حلقه رو بده بزارم تو جیب اور کتم فردا برم پس بدم

 کوروش:oh....shiiiiiiiiit...حلقه رو برد

کیا: چی؟

کوروش: خوب نامزدمه...میخواستی چی کارش کنه؟

کیا: نامزدته؟؟؟ میدونی چقدر پول اون بود...ای وای...حالا چی کار کنم

کوروش که خودش هم ناراحت شده است ولی سعی میکند ناراحتی اش را بروز ندهد  میگوید

کوروش: به خاطر همینه که نباید به من اعتماد کنی

جواد:نه جدی پاشو بریم دنبالش بگیریم ازش

پسرها که میخوهند بلند شوند که میبینند باران بدو بدو از در میآید تو و آدینه هم پشتش از در وارد میشود وقتی باران به میز پسر ها میرسد یک تکه کاغذ را روی میز جلوی کوروش میگذارد که آدینه هم دست باران میگیرد و با عصبانیت دست او را میکشد تا به بیرون ببرد

آدینه:تو رسما دیونه ای ها ...بیا بریم ببینم...یه خرید میخواستیم بکنیم...اه...

در هنگام بیرون رفتن باران با اشاره دست به کوروش میگوید که به من زنگ بزن و از در خارج میشود پسرها تا به خودشان می آیند از پشت شیشه میبینند که باران و آدینه با تاکسی از جلوی چشم آنها دور میشوند کیا که وارفته است همان جا سرجایش می نشیند و با ناراحتی به جواد و کوروش میگوید

کیا:همش تقصیر شما هاست...گندتون بزنه مردشور جفتتون رو ببرم عجب روزیه ها اون از عصر با کاترین این هم از الان...حالا چی کار کنم؟

جواد هم کاغذی را که روی میز افتاده است را بر میدارد و نگاه میکند و رو به کیا میگوید

جواد:خوب بهش زنگ بزن...مثل این که اسمش هم بارانه

 کوروش هم سرپایی بقیه آبجویش را میخورد و رو به کیا میکند و میگوید

 کوروش: اخوی خیلی حال دادی...اقا من باید برم استودیو...حساب میکنید دیگه؟

و بدون منتظر ماندن برای جواب سوالش ادامه میدهد

 کوروش:خوب پس شب میبینمتون...فعلا

کیا هم آبجویش را سر میکشد و رو به جواب میگوید

کیا: عجب بابا این کیه دیگه...من هم باید برم بیمارستان ...چه گرفتاری شدیما

و کاغذ را در جیبش میگذارد

جواد:برو داداش ... من هم باید برم رستوران... الان این استیو من و میکشه ... شب بیا اونجا یه فکری میکنیم

کیا هم بلند میشود تا به سمت صندوق برود و پول آبجو ها را حساب کند که جواد به پشت او میزند و میگوید

جواد:برو داداش... من حساب میکنم

کیا : اوکی...دستت درد نکنه ... بازم مرام تو از داداش که خیر ندیدیم

جواد: چاکرم...شب بیا اونجا منتظرتم

کیا: اوکی..فعلا

و کیا به سمت در بار میرود که جواد او را صدا میزد

جواد: کیا...

کیا: چیه؟

جواد : اقا 7 پوند داری قرض بدی؟

و در حالی که دستهایش را از جیبش بیرون میاورد و به نشانه نداشتن پول شانه هایش را بالا م انداز ادامه میدهد

جواد:شرمنده ها...

کیا هم پول ها را جلوی صندق دار میگذارد و از در خارج میشود

در تاکسی آدینه سرش را به شیشه تاکسی تکیه داده و با چهره ناراحت بیرون را نگه میکند

باران:… this is not a big deal adineh ...adinehhhhhh...adine chie khob?

آدینه: چی؟؟؟ this is not a big deeaal? اوووو...یادم باشه رسیدیم خونه حتما اینو تو دفترچه کلمات نغزم یاداشت کنم

ازدواج با یه ادم کاملا غریبه که معلوم نیست از کدوم جهنم دره ای امده IS NOT A BIG DEAL

چطوره من هم با همین راننده تاکسیه نامزد کنم...خوشتیپه...چشماش با مزست...عضله ایه... خیلی هم سکسیه....هان؟؟؟ چه طوره؟

آدینه نگاهش به دست باران می افتد که در حال بازی کردن با انگشتری است که از کوروش گرفته است

آدینه: این چیه...مگه بهش پس ندادی

باران:nope

آدینه:پس اون چی بود گذاشتی جلوی میزش

باران سرش را از خجالت کمی پایین میگیرد و لبش را گاز میگرد و جواب میده

باران: shomare telefon

آدینه رو به راننده تاکسی میکند و میگوید

آدینه:sorry… we Want to go back where we got a ride

راننده تاکسی هم با لحجه افغانی و با لبخندی معنادار به آدینه که به او بفهماند فارسی را میفهمد و حرف های او در مورد خودش را متوجه شده است میگوید

راننده تاکسی: چشم خانننم

آدینه هم که خجالت کشیده است و سرخ شده است به آینه ی جلوی تاکسی نگاه میکند و میبیند که راننده در حال نگاه کردن به اوست و ابرو بالا می اندازد آدینه هم عصبانی میشود و به راننده میگوید

آدینه: بزن کنار همین جا پیاده میشیم...کثثثثثثافتتتتت...اییییییییی

باران هم پول تاکسی را می دهد و از تاکسی پیاده میشوند ادینه هم بعد از پیاده شده در تاکسی را محکم می بندد

وقتی باران و آدینه به بار میرسند میبینند که پسر ها رفته اند و آنها هم تصمیم میگیرند که از خیر خرید بگذرند و به خانه برگردند

در خانه جواد و کوروش , انها نشسته اند و در حال فوتبال بازی کردن با پلی استیشن هستند که تلفن زنگ میخورد

کوروش: جواد تلفن و جواب بده...

جواد: خودت جواب بده...میبینی دستم بندددددددددده...اه...داشت گل میشدا....

کوروش: وردار دیگه استپ کردم

جواد همان طور که روی مبل نشسته است رویش را بر میگرداند وچستی میزند تا تلفن را بردارد در پشت سر او کوروش هم بازی را از استپ خارج میکند و دسته ی جواد را بر میدارد و یک گل به خودی به جواد میزند...جواد هم درحالی که حواسش نیست تلفن را بر میدارد و شماره روی آن را نگاه میکند

جواد:هی هی... بیا پری بلنده است...

جواد هم تلفن را میگذارد روی اسپیکر

جواد: سلام پری جون...

کوروش: سلام پری بلنده

پشت خط صدای پیره زنی جواب میدهد

پری بلنده: سلام عزیزم...خوبی؟ کدوم کدومی؟

جواد: هر بار اینو میپرسی ها...

کوروش: من کوروشم...اون هم جواد...

جواد: هووووو...از من پرسید...پری...با این حافظت قبلا چه جوری مشتری هات یادت می موند

پری: قبلا که این جوری نبود جونم...جوون بودیم ... خشگل بودیم ... مثل الان نبودیم که حوصلمون سر بره تو کشور غریب هر روز شماره های الکی بگیریم تا یه هم صحبت پیدا کنیم یه ذره حرف بزنیم دلمون واشه... اینقدر کارا میکردیم..همش دلمون باز بود

کوروش میزند زیر خنده و میگوید: دلتون باز بود یا زیر دلتون

پری : هه...همه چی وا بود..هیییی...یادش بخیر...

نا گهان صدای بوق پشت خطی می آید

جواد: پری جون پشت خطی دارم یه دقیقه صبر کن ببینم کیه...الو...

کیا: سلام...چرا اشغال بودی

جواد: پری زنگ زده بود...الان پشت خطه یه دقیقه گوشی دستت بهش بگم قطع کنه...پری شرمنده میشه بعدا زنگ بزنی

پری: دوست دخترته عوضی؟

جواد که چشماش گرد شده  جواب می دهد

جواد: زنگ بزن خداحافط

و کیا را وصل میکند

جواد: الو...بگو

کیا: این پیر زنه هنوز زنگ میزنه ؟ شما چه بیکارایی هستین جوابشو میدین

جواد: آره ...خیلی هم باحاله...یه چیزایی میگه من فکر نمیکردم اون قدیما هم از این جور کارا بلد بوده باشن

کیا: تو از این هم نمیگذری ...

جواد: دیگه...آقا راستی مگه قرار نبود بیای اینجا

کیا :والا کار پیش امد رفتم خونه خودم ... میشه گوشی رو بدی به کوروش؟

کوروش هم به جواد اشاره میکند که بگو نیست

جواد: میگه نیستش

کیا: صداتو شنیدم کوروش

کوروش: سلام کیا

کیا: زهره مار و سلام ... یه ساعت رو اسپیکره صدات در نمیاد ... خوبه ازت بزرگترم

کوروش: خوب بابا ... یه عمره داری این دو دقیقه رو میزنی تو سرمونا

کیا: زنگ زدم شماره این دختره رو بدم زنگ بزنی با هاش قرار بزاری حلقه رو بگیری ازش

کوروش: اقا من فردا با استلا قرار دارم نمیرسم برم

کیا: استلا کیه دیگه

جواد هم به پهلوی کوروش میزند

جواد: دوباره با یکی دوست شدی به من نگفتی

کوروش: خب بابا گفتم دیگه الان

کیا: من این چیزا حالیم نیست... خودت گند زندی خودت هم میری درستش میکنی

کوروش: جواد تو زنگ بزن برو

جواد: نه من نمیرسم

کوروش: چرت نگو...فردا off  ای

جواد: نه اخه با کریستینا قرار دارم

کوروش: چی؟ کریستینا؟ خوت نمی گی بعد به من میگی نگفتی؟

جواد هم درحالی که ادای کوروش را در می اورد می گوید

جواد: خب بابا گفتم دیگه الان

و با اشاره به سینه هاش به کوروش میگوید

جواد: باید ببینیش خیلی هم باحاله

کیا: الووووووو...من هنوز اینجاما...این بحثا روبرید بعدا با هم بکنید...تکلیف من و اول روشن کنید

کوروش: اقا کار خودته... شرمنده...

جواد: آره...شرمنده...

کیا:شرمنده و درد...

و تق تلفن را قطع می کند

جواد رو به کوروش میکند و میگوید

جواد:این داداشت این روزا خود درگیری پیدا کرده ها یه هو درگیر میشیم...منم که میشناسی...

کوروش:هه...اره...بیا بازیمون و بکنیم

جواد دسته را بر میدارد و بازی را از حالت استپ خارج میکنند

جواد: هی ... مگه 1-2 من جلو نبودم؟

کوروش: چی میگی بابا...بازیتون بکن

جواد هم سرش را میخواراند و هرچی فکر میکند نمی فهمد چه اتفاقی افتاده

جواد: شرط که نبسته بودیم...

کوروش هم چپ چپ نگاهش میکند و میگوید

کوروش: می خواستی شامی که سر خواستگاری باختی رو جبران کنی دیگه...

جواد: واقعا؟ این که دقیقه 89 من که نفهمیدم چی شد...اوکی بازی کن

جواد: چه میکنه این آرشاوین...و توی دروازه...بعله 3-2

کوروش هم با قیافه ای ناراحت به بازی ادامه میدهد

در خانه باران و آدینه , انها نشسته اند و با هم در حال حرف زدن هستند

باران:adine…doroste man karam khob nabod…vali fek nemikoni ye zare over react kardi?

آدینه باران را بغل میکند و رو به او میگوید

آدینه: باران می دونی که تو بهترین دوستمی...نمیخوام برات اتفاق بدی بیافته مثل اون بلایی که اون پسره سرم اورد یا مثل بابام که تا پاش رسید اینجا مامانمو ول کرد و رفت یه زن دیگه گرفت...همه مردها مثل پیکان دست دومن...ارزونن و غیر قابل اطمینان!!
... نمیخوام تو صدمه ببینی

در همین حال تلفن آنها زنگ میخورد

باران به سمت تلفن که کنار ادینه است حمله می کند ولی قبل از این که باران تلفن را بردارد آدینه ان را بر میدارد و به باران اخم میکند

آدینه: hello

کیا از پشت خط با صدایی که مشخص است استرس دارد جواب میدهد

کیا:سلام...خوب هستین؟ من کیام  یکی از همون چیزهایی که تو چیز مزاحمتون شدن شما چیز هستید؟...باران هستید؟

آدینه: نه خیر...من دوستشم...امرتون

باران:kie? Kie? Kie?

آدینه: کیا....!!!

باران: chand nafaran?!!!

آدینه به باران اشاره میکند که حرف نزند

کیا: خیلی عذر میخوام بابت شوخیمون تو چیز همش تقصیر برادرم و دوستم بود حقیقتش داستانش طولانیه ما میخواستیم چیز کنیم ولی چیز شد

آدینه: اقا من وقت ندارم امرتون اصلا نمی فهمم چی میگین

کیا:بابت چیزی که برادرم داد بهتون مزاحم شدم... منظورم انگشتره... میخواستم اگه میشه یه چیز بزاریم اون چیز رو اگه  بهم بدین چیز میشم

آدینه: چی؟

کیا با ان و من جواب میدهد

کیا: انگشتر رو...من...بدین

آدینه: خوب بگو انگشتر رو میخوام...چیز چیز چیه هی میکنی؟

کیا:آخیش...نمیدونستم چه جوری بگم

آدینه: فردا ساعت 5 همونجا بیاین انگشتر رو بگیرین...بای

و ادینه تلفن را قطع میکند

باران: chi kar dashtan chand nafar bodan ?

آدینه: چند نفر بودن یعنی چی؟ داداش همون پسره که بهت حلقه رو داد بود

باران: dadashesh? Chera khodesh zang nazad…hala chi goft?

آدینه: گفتش حلقه شو میخواد منم گفتم 5 بیاد بار حلقه رو بدیم بهشون

باران: eeeeeeee…why? I love the ring

آدینه: نه باران جان فردا بهشون پسش میدیم بره پی کارش

باران: ok

روز بعد در حالی که کیا در بار نشسته است و مدام به ساعتش نگاه میکند و کمی از 5 گذشته از دور میبیند که باران و آدینه از در بار وارد میشوند و کیا را میبینند که در حال تکان دادن دست خود هست

آدینه با اخم به سمت میز میرود و حلقه را جلوی کیا پرت میکند و سریع به سمت در بار حرکت میکند

کیا با دیدن این صحنه کمی جا می خورد و به سمت آدینه حرکت میکند

کیا: ببخشید خانم ... این جوری که زشته ... لااقل بیاید یه ابجو مهمون من

آدینه: حلقه تو گرفتی دیگه... برو پی کارت

و از در خارج میشود کیا هم پشت سر آنها میرود و میبیند که آدینه و باران زیر باران ایستاده اند و منتظر تاکسی هستند

کیا : لااقل شما برید تو من براتون تاکسی میگیرم...اینجوری که خیس میشین

باران هم یواشکی در گوش آدینه میگوید

باران: mishe ejaze bedi taxi begire….khise mosh keshide shodam

کیا هم که صدای باران را شنیده است از حرف باران خنده اش میگیرد

در همین حال یک تاکسی جلوی پای آدینه و باران می ایستد و انها سوار میشوند

چند قدم جلوتر تاکسی نگه میدارد و آدینه با جیغ از تاکسی پیاده میشود

آدینه: آآآآآآآآآآآآآآآییییییییییییییییییییی...مرتیکه چندش هیز...این همش اینجا کار میکنه...اون از دیروز با اون ابرو بالا انداختنش این هم از الان ... حالا من از لج تو یه چیزی گفتم چه میدونستم فارسی می فهمه

باران: man ke khosham omad azesh

و میبینند که کیا زیر باران در حال نگاه کردن آنهاست

کیا: چی شده؟ نظرتون عوض شد؟

آدینه: نه خیر...ما منتظر تاکسی هستیم

باران: ahhhhhhhhh…adine…khis shodam…man raftam tu…to har kari mikhai bokon…be man che

و باران به داخل بار میرو و آدینه هم پشت سرش میرود و در راه چپ چپ به کیا که کنار آنها ایستاده بود نگاه میکند

همگی وارد بار میشوند و پشت همان میزی که کیا قبلا نشسته بود می نشینند

کیا: اب جو میخورید؟

آدینه: نه خیر...نشستیم تا بارون بند بیاد

باران: eeee…bale mikhorim?

آدینه هم به باران اخم میکند

 کیا: jim…please bring us 3 beer

باران: esmetun chi bod?

کیا: کیا...

باران: chia?

کیا: کیا...اسمم کیاست

باران: che esme jalebi nashnide bodam ta hala

کیا: بابت دیروز خیلی معذرت میخوام حقیقت قضیه از این قرار بود که من میخواستم به دوستم پیشنهاد ازدواج بدم ولی یه اتفاق هایی افتاد که اون بهم نه گفت به خاطر همین وقتی امدیم اینجا بچه ها میخواستن یه کمی شوخی کنن که من حالم بهتر بشه

آدینه: ااااا...که این طور شما دخترا رو بازیچه خودتون میکنین که حالتون بهتر بشه...واقعا که...باران بیا بریم من نمیتونم اینجا بشینم

باران:un radesh karde… ohhh… so sweet…elahi begardam…tefli mikhaste be girl friendesh propose kone

آدینه: باران بریم دیگه بارون بند امده

باران: adine…yechizo midonesti?

آدینه: چی؟

باران: kheili an shodi tazegia

کیا هم میزند زیر خنده و آدینه با ناراحتی از سر جایش بلند میشود و میرود باران هم از کیا عذرخواهی میکند و به دنبال آدینه میرود